به زلالی برکه به قلم سعیده براز
پارت سی و نهم :
اضطراب و ترس میثم از جیل باعث شد جیل خود به خود به میثم واکنش نشان دهد و بیش تر او را بترساند و من مدام به حرکات آن دو می خندیدم.
میثم در سمت چپم ایستاده بود و همراه با هم قدم می زدیم .
طناب جیل را با دست راست گرفتم تا کم تر میثم را بترساند.
قدم زدن در کنار مرد دوست داشتنی ات را فقط کسی درک می کند که این کار را امتحان کرده باشد.
در مورد هر چیزی حرف می زدیم اما تمام حواس من پی دست ه
مطالعهی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
سعیده براز | نویسنده رمان
چه قشنگ توصیف کردی
۴ روز پیشلیلا
00عالیه خیلی دوسش دارم
۴ روز پیشAa
00👏👏👏👏🌹
۴ روز پیشآمنه
00دلم برای برکه که انگار عشق یکطرفه داره میسوزه هم برای سعدی آخه نویسنده جانمان هنوز درباره دل واحساس میثم نه در قبل ونه حال چیزی نوشتن ول من احساس میکنم حسی از قبل داشته ولی الان به خاطره وضعش نمیگه👌
۴ روز پیشاسرا
00صلاح مادرم کفگیربودوهیچوقت نشونه خوب نمی زد😁🙏
۴ روز پیشفاطمه زهرا
00دلم واسه سعدی تنگ شد🥹😭
۴ روز پیشفاطمه
20خیلی عالیه ♡
۴ روز پیش
بنیـن
10مثل رفیقم که خودخواهانه دوست داشتم وجودش ابدی باشه؛ دوست دارم این کتاب تموم نشه وتا ابدیت باشه. یه جور سادگی لذت بخش که برای فرار از تَنِش های روزمره راه آرامبخشیه!!